فراز ایران

نوشته‌های گونه‌گون ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فراز ایران

نوشته‌های گونه‌گون ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

اگر قم حضرت معصومه س نداشت!

میان حوزه‌ی علمیه و حرم ائمه و اهل بیت ع رابطه‌ی ذاتی نیست، که گوییم الّا و لابُد باید در چنین شهرهایی حوزه تأسیس کرد، عین نجف اشرف، مشهد مقدس و یا سامرّا. اما وقتی حوزه، کنارش حرم هم باشد یک معنویت خاص زایش دارد. طلبه، هم درس می‌خواند و هم برای تخلیه‌‌ی بُعد مادیگری -که چنین عارضه‌ای کل بشر را شامل می‌شود- توسل می‌جوید و سبکبال می‌شود. شاید به تعبیر من بشود گفت حرم، یک کلاس درس اخلاقِ دائم‌برقرار، حساب می‌آید که شاگردانش هر زمان بخواهند می‌توانند هر نقطه‌ی دلخواه حرم، درین کلاس معنوی و تقرّب‌جویی به درگه الهی شرکت کنند و خَش و بُراده‌های روزمرّگی خود را صیقل زنند. این آسیب هم، ممکن است البته به وجود آید که حرم کنار حوزه، طلبه را خیلی نقلی و اخباریگری بار بیاورد و عقلی‌شدن را به تعبیر مولوی "چوبین" تخیّل کند. اگر طلبه خود، به تفکر و اندیشه بها بدهد چنین منشی به خود نمی‌دهد. البته سه نمونه داریم که حوزه قم  روزگاری چنان شده بود که علامه طباطبایی، آیت الله مطهری، آیت الله دکتر بهشتی پرورش گیرند که نظیری برای خود تا قرن‌ها ندارند و گمان نکنم حوزه‌ی قم دیگر چنین شکلی به خود بگیرد. بگذرم. حوزه‌ی علمیه اصفهان حرم نداشت، اما هم عقلیون بار آوُرد، هم نقلیون. اگر قم حضرت معصومه س نداشت! تصورش حتی سخت است، چون قم بدون حرم، یعنی شهری پر از شوریِ نمک، باد شرقی کویر لوتْ و در خوشایندترینش باغ انار و سوهان لذیذ و تُردْ. برای شهروندْجماعتِ قم هم، حرم مهمتر است، نه حوزه. چون حوزه در تخصص عامه نیست، ولی حرم مال همه است، هم مُلا و هم مُکلّا. به نظرم حرم، حوزه را تلطیف باید بکند. حوزه آیا خود را با حرم تلطیف می‌کند، یا نه، من ارزیابی قطعی ندارم. اما اهل دل، در دلِ حوزه به‌ندرت هنوز هم هستند که تمرین عرفان شرعی می‌کنند. وفات آن بانوی مکرم اهل بیت ع -که عطرِ قبرش سراسر قم را بی‌وقفه فراگرفته- فرصتی فراهم آورده برای این پستم. دامنه.

واقع‌گرایی و موازنه‌ی تخریب

واقع‌گرایی و موازنه‌ی تخریب

۱۷ ، ۷ ، ۱۴۰۳ :نوشته‌ی ابراهیم طالبی دامنه دارابی

واقع‌گرایی متضاد پندارگرایی است. اول مبنایم را اعلام کنم: اسرائیل را نه فقط به رسمیت نمی‌شناسم، بلکه به پایان یافتن این مؤسسه‌ی تفرقه‌گر و فاسد خاورمیانه آرمان دارم. اما این که چگونه می‌شود چنین نظام (=بخوان: پادگان آمریکا با ارتش فوق مجهز بی‌رحم) را پایان داد، استراتژی مختلف لازم دارد. نمی‌شود ملت‌های غیرنظامی منطقه را پای کشتار و آوارگی و بی‌سرپناهی به میدان نبرد گذاشت. منطقه پر از سکنه و مزرعه و انسان و زن و فرزند است، بنابراین از راه جنگ این‌چنینی نمی‌شود رژیمی آن‌چنانی را نابود که هیچ، حتی به عقب راند.

 

حتی تمام کشورهای منطقه + ایران به جنگ اسرائیل بپاخیزند، نمی‌شود آینده‌ی قطعیِ آن جنگِ همه‌جانبه را حدس زد. دلیلم این است: از آن سو آمریکا و ائتلافی که یقیناً ایجاد می‌کنند، دو سوی جنگ را پرزور می‌کند. حتی ممکن است موازنه‌ی تخریب به وجود آید. یعنی طرفین جنگ بدون پیروزی و فائق‌آمدن، فقط محیط و جمعیت و اقتصاد و طبیعت همدیگر را تخریب کنند.

 

اگر این کلمات -که زیر ردیف می‌کنم- در ایران واقعیت دارد (من اعتراف کنم علم ندارم که رد کنم) ممکن است ذهن مردم تحریک شود پس چرا در منطقه همه دنبال آتش‌بس هستند حتی ایران. و یا این که پس چرا ایران حرف خود را پیاده نمی‌کند؟ در زیر عبارات را می‌آورم:

 

در فضای تبلیغاتی و رجَزخوانی نظامی و حتی تبیین‌های ایدیولوژیکی ایران (که هر سه مورد جزوی از اصول جنگ است، طبیعی هم هست) از زمان جنگ اسرائیل در غزه و اینک که سراغ لبنان رفته، این عبارات تولید شده است:

 

جواب نظامی ویرانگر می‌دهیم.

ویران می‌کنیم.

شخم می‌زنیم.

با خاک یکسان می‌کنیم.

اسرائیل را از زمین محو می‌کنیم.

پاسخ پشیمان‌کننده می‌دهیم.

تل آویو را تلی از خاک می‌کنیم.

و ... .

 

وقتی مردم می‌بینند این جملات وجود یعنی این توان وجود دارد، لذا از خود می‌پرسند پس چرا طی یک سال هیچ کس حتی ایران، جلوِ اسرائیل را در غزه نتوانست بگیرد که حالا بعد از زمین‌سوخته کردن غزه، سراغ لبنان هم رفت و بدتر از غزه در لبنان همچنان می‌کُشد و ویران و آواره و کشتار می‌کند و در شروع کار با هدف رعب و اختلال در جنگ، رهبر جنبش حزب‌الله و چهره‌های دایره‌ی اول جنبش را ترور کرد.

 

وقتی از راه جنگ نمی‌شود به پایان دادن این پادگان مسلح آمریکا رسید، چرا باید برای مبارزه با اسرائیل راه‌های دیگر را جایگزین نکرد.

 

چین همه‌ی گروه‌های فلسطینی را جمع کرده بود به توافق رسیده بود. ایران می‌تواند با تمام گروه‌های فلسطینی بنشیند تا به یک استراتژی واحد کم‌هزینه برسند. فعلاً اوضاع از چنگ همه در رفت.

 

 نظام‌ها یا از راه اصلاحات دگرگون می‌شوند یا از راه انقلابات فراگیر کوتاه‌مدت. هر راه دیگر هرچند مشروعیت سیاسی حتی دینی هم داشته باشد، تابع مصلحت و اقتضائات عقلانیت است. وقتی ۱۵ خرداد ۴۲ قیام شد، شاه سرکوب خونین کرد. تا ۱۵ سال بعد یعنی سال ۵۶ و ۵۷ روش مبارزه با شاه عوض شد و هرگز فرمان قیام مسلحانه هم صادر نشد، تا این که انقلاب فراگیر مردمی با نقش همه‌ی افکار سیاسی شکل گرفت، شاه متواری شد طوری که آمریکا هم به او پناه نداد.

 

قصد اصلی اسرائیل همواره این بود، از طریق یک بهانه‌ی درون سرزمین‌های اشغالی و سرکوب مبارزین فلسطین، چه در کرانه چه در باریکه، در اصل با کشورهای منطقه از درِ ارتش و نیروی هوایی بسیار مجهز و پرتعدادش (بالای ۳۵۰ جنگده‌ی آماده و مسلح دارد) وارد شود و توان بازدارندگی و پیش‌دستانه‌ی آنان را مضمحل یا مختل کند. برای اسرائیل هر بار سرکوب مردم در داخل، فرصت ضربه‌زدن به توان نظامی منطقه محسوب می‌شود. چه ترور، چه بمب سر مردم. بگذرم. عقل، کنار شرع ایستاده است و شرع هم، جوار عقل پیش می‌رود.

ادیب کیست؟

ابراهیم طالبی دامنه دارابی. در قدیم مقصود از ادیب این بود فرد هفده علم بلد بود. اما امروزه یعنی کسی که بر الفاظ، قدرت پیدا کند و آثار جاودان از خود بر جای گذارَد. لفظ ادب اسم مصدر است. از عرب است. ذوق را شامل می‌شود. مرادفش در فارسی، آئین است و عادات پسندیده. و علوم ادب آنقدر جذَبه دارد که برای تربیتِ ذوقُ تحریک آن، است. لفظ ادبیات به مجموع ذوق وَ روحیات ملت اطلاق می‌شود. مرحوم بدیع‌الزمان فروزانفر در «تقریرات» معتقد است تأدیب به معنی تربیت و پرورش «تن» است، ولی فرهنگ به معنی تربیت «جان». اگر به فردوسی مسلط باشیم آن حکیم واژه‌ی فارسی پروردگار را -که اسم مختص خداست- درباره‌ی رُستم هم به کار برده است، زیرا رستم پرورنده‌ی جسم سیاوش بود. خطاب به رُستم:

به گیتی خردمند و باهُش تویی
که پروردگارِ سیاوش تویی

پس ادیب کیست؟ ادیب کسی است ادبیات (=مجموعهْ حاصل و نتایح فکر ملت) را با قلم آثارش می‌سازد. و ادب، کلیه‌ی افکار متأثر از گذشته‌ی ملت و مؤثر در آینده‌ی ملت است. خلاصه‌اش این است: تراوش فکر بشریت که با گردش گیتی، گردش دارد؛ کُلّ یومٍ هوَ فی شأن. بخشی از آیه‌ی ۲۹ الرحمن.

مَسجودٌ عَلیه» است، نه «مَسجودٌ لَه»

به قلم دامنه : بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. سنگُ خاک به قول آیت الله شیخ جعفر سبحانی: 


«مَسجودٌ عَلیه» است، نه «مَسجودٌ لَه»


ر.ک: ص ۲۷۲ کتاب

«منشور عقاید امامیه»

با ۱۵۰ اصل، از آثار قلمی معظمٌ له


 یعنی «بر آن» سجده می‌شود، نه «به آن» سجده شود. دومی، شرک می‌شود اما اولی، توحید. پس؛ فرق است میان نیتِ «بر آن» یا «به آن».


ساده گویم: بر روی مُهر -چه سنگ، چه خاک- سجده کن، نه برایِ خودِ مُهر. مرز باریک‌تر ز موی توحید و شرک را مشاهده کن که چقدر به هم نزدیک است! دامنه

خاطره ای از مرحوم احمد محمود

می‌گویند احمد محمود یا همان احمد اعطا (زاده‌ی (۴ دی ۱۳۱۰  اهواز - درگذشته‌ی ۱۲ مهر ۱۳۸۱ تهران) در دُکّان نانوایی نزدیک منزلشان در خیابان گشتاسب سرگرم کار بود. "فرز و چابک" هم نان به تنور می‌زد. جالب این است همان‌لحظه کتاب نیز می‌خوانْد، می‌گذاشت بالای تنور و هر چند ثانیه یا دقیقه، نگاهی به آن می‌انداخت. خود سال‌ها بعد گفت: اولین کتابی که بالای تنور خواند، رباعیات خیام بود. درین رابطه (ر.ک: کتاب "بیدار دلان در آینه" نوشته‌ی احمد آقایی، ۱۳۸۳ چاپ اوّل. تهران: به‌نگار. صفحه‌ی ۸) اینجا من، کاری به مواضع و مبانی فکری آن مرحوم ندارم، ولی رُمان "مدار ۰ درجه"  ازو -که درباره‌ی انقلاب ایران در اهواز است- در ایران سریال هم شد که البته هیچ قسمتی را ندیدم. مهم درین متنم، اصلِ کتاب‌خواندن است. ازین کار زیبای احمد محمود باید آموخت! خواندن حتی حینِ نان‌پُختن. شگفت و شگرف نمی‌آید که صاحب مکتب اسلام حضرت محمد ص معجزه‌اش را کتاب قرار داد؟! ملتی که کتاب نخوانَد به نظر من بدترین کار را با خود و تباهی‌ جامعه‌اش می‌کند. خصوصاً وقتی روی کشوری چون ایران  -صاحب عظیم‌ترین تمدن کهن- زندگی می‌کند. دامنه.

رمان خواهر


رمان

"خواهر"

زندگی حضرت زینب س


یادداشت روز. نوشته‌ی دامنه: به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. خوانده‌ام آن را. کی؟ مِهر همین امسال. در ریشه، نام درختی‌ست زیبا و معطر. در خانه اسم دختری‌ست که تعریفی‌ترین زن عالَم، او را زاد و و مردی مظهر عدل بابایش هست. کمک به ضُعفا و بُریدن از زیور، زائیده‌ی اخلاق مادرش بود. دخترها چون پدری‌اند، او آغوش پدرش را عجیب‌گرم، حس می‌کرد. اما بعد از آن «اُسوه‌ی حسَنه» که رحلت کرد، اولین سرپیچی روی داد و خانه‌ی او -"خواهر"- بی‌دفاع ماند. ولی چون خلق، در اصل اهل و عیالِ خداوندند، خواهر هم، هَمّ‌وغمّ خود را نزد خدا خواند. یعنی از همان روز -که آن تعداد افراد خاص، سر، پیچیدند- همه‌ی شُومی علیه‌ی این خانه -که کوخ گِلی بود در قبال هر کاخ مرمری- رقَم خورد. در عراق، عِرق آن سفّاکان را زائل دید و در شام، شَریران را از نزدیک، ذلیل فهمید. در وقت شهادت‌ها، روی تلّ، تمام دنیای انسان‌های دُنیوی را دید و در وقت اسارت، روی تمام صبِّاری‌ها، دینار انسان‌های دِرهمی را فهمید. "خواهر"، آخرِ خیر بود؛ به راه آخرت راه می‌پیمود. او همان بالای تلّ، تمام زندگی دنیوی و حیات اُخروی را دید: "از بلندی، من تماشا می‌کنم / مرگِ خود، از حق تمنا می‌کنم". او؛ بعد، تماماً باران شد و بر سر و روی زمان و زمین بارید. می‌گفت: گُلِ من «یک پیراهن کهنه" به تن داشت. می‌گشت که پیدایش کند. کرد، ولی بدنی چاک‌چاک داشت. دنیا نبود آن روز؛ بلکه هم شروع و هم پایان جهان بود. تمام این چند خط که نگاشتم بینش من بود از "خواهر"؛ یعنی وقتی رُمانِ  خانم نرجس شکوریان فرد را خوانده بودم. آری؛ زندگی خواهر برای من، یک مکتب است، نه صرفاً یک درس یا چند مشق. مشیء است این "خواهر"، که "خط وُ ربط"، تولید می‌کند؛ خطِ تولیدش هم، تا زمان، تیک‌تاک می‌کند، از خط نمی‌افتد؛ دائم برای الگوگیران روشن است. آمدنت درین روز به دنیا، بر دنیا و آخرت و مردمِ پوینده و پیونده‌ات، مبارک یا حضرت "خواهر" زینب س زینتِ حقیقی زندگی.

عشق برادرِ زیبایی

به نام خدا. سر و سِرّی با زیبایی. سلام. زیبا ترکیب ( زیب + ا ) است؛ به معنی زیبنده یعنی نیکو و خوب. ملاصدرا زیبایی را عبارت از "نظم و همآهنگی همراهِ عظمت و پاکی" می‌داند. و جالب این است او برین باور بود اولین باری که انسان متوجه‌ی خوبی و خُسن و زیبایی شد از راه "مشاهده‌ی جمالِ همنوعان خود" بود. یعنی اعتدال خلقت و تناسب قرارگرفتنِ اعضای بدن انسان نسبت به هم. خصوصا" همآهنگی رُخ و صورت. و علت عشق هم، زیبایی است؛ یعنی رسیدن به کمالی که خود فاقد آن است. مثال ملاصدرا این است: "واجب [=خدا] از هر زیبایی زیباتر است زیرا خود خدا زیبایی محض و کمال تام است." پس به این تئوری ملاصدرایی، انسان عاشق خداست، برای این که انسان عاشق زیبایی است. عجیب این که ملاصدرا حتی «تصوّر زیبایی» را هم سببِ عشق می‌داند. به تعبیر بنده زیبایی و جمال، موتور محرّکه و پیشرانه‌ی عشق است. عشقی که شیخ اِشراق حکیم سُهروردی نیز، آن را برادرِ  "زیبایی" می‌دانست.

تبَر حضرت ابراهیم علیه السلام و بت نمرودیان

به نام خدا. سلام. پاسخم به یک بحث که در گروه مجازی "هیئت رزمندگان" مطرح شد: به جای فرد می‌روم روی فکر که بحث را منطقی‌تر شکوفا می‌کند. در شعار اصلی اسلام -یعنی لا اله الّا الله- دو مفهوم بنیادی "لا" و "اِلّا" خط دیندار را ترسیم کرده است. یعنی در همه‌حال یک آدم توحیدی، هم باور به نفی دارد و هم اعتقاد و ایمان به اثبات. در لا دست به رد و نفی می‌زنیم و در اِلّا دست به اثبات. پس انسان نمی‌تواند به دین گراییده باشد اما تفکر نفی نداشته باشد. تا نفی نکنیم، باور تکمیل نمی‌گردد. حالا این نفی و رد را می‌توان بی‌شمار شماره کرد؛ از بُت سنگ و گِلی تا هر چه جای خدا خواست بنشیند. در معنای امروزی اومانیسم اوج این نفی است که مؤمن نباید در رد چنین ایدولوژی باطلی، شرم داشته باشد. تا اینجا خودم فکر می‌کنم توانستم مطلبی را طرح مسئله کنم که در دنباله می‌خواهم کمی کاربردی‌تر و تاریخی‌ترش کنم.

وقتی بنیانگذار دین حنیف یعنی حضرت ابراهیم ع خواست کار خود را در جامعه شروع کند تا پیام خدا را عملی ساخته باشد، دو رفتار از خود ظهور داد تا هم آیین حُنفاء را روشن کند و هم رد کیش صابئان و بت‌پرستان را تبیین. چون اینان باور داشتند بشر نیاز به میانجی روحانی دارد اما آن میانجی که بشر را به بتواند به خدا ربط دهد و از خدا خبر به بشر آورَد، از جنس آدم نباید باشد. ازین‌رو روی آوردند به هیاکل (=جایگاه‌های عبادی) مثل سیاره ها و ستاره‌ها. حضرت ابراهیم ع ابتدا به شیوه‌ی ویژه با اصحاب هیاکل موافقت کرد تا با این تاکتیک، به طریق استدلال آنان را از بندگی ستاره و سیاره برگرداند و به خدا بپیوندانَد که وقتی گفت ستاره غروب می‌کند پس نمی‌تواند خدای حیّ و حاضر باشد در واقع آنان را خلع سلاح عقیدتی کرد. و همین‌طور در مواجهه‌ی عقلانی با بت‌پرست‌های عصر نمرود تا آنجا گام گرفت که خدای هیکلی‌شان را با تبر نابود کرد و بر زمین انداخت و شروع کرد به گفتار و احتجاح با سران قوم‌شان و آن حرف بزرگ و ماندگارش: بت بزرگ، بت کوچک‌ها را با تبر زد! تبر را هم ماهرانه بر دوش بت بزرگ گذاشت تا فکر آنان ژرف‌تر به کار خود فرو خوانَد. اما نمرود و نمرودیان که عقاید خود را باخته می‌دیدند، به جای پذیرفتن سخن درست، این پیامبر بزرگ خدا را در آتش اندختند تا مثلا" از شرّ پیام و بیان او بِرَهند که آتش را خدا گلستان کرد. بگذرم.

فقط خواستم گفته باشم حضرت ابراهیم ع هرگز شرم نداشت در جای خود، تبر بردارد و حتی خدایان آنان را در بتکده نابود کند. پس دیندار از پیامبران دین الهام می‌گیرد و آنگاه رستگار می‌شود. هر فکر و حزب و فرد و شخصیت بخواهد این مسیر مکتب انبیا ع را (که فقط با تفسیر اهل بیت ع و فقیهان وارسته و مبارز روزگار و اندیشمندان اصیل دین‌شناس، طی‌شدنی است) به مسیر غرب (که حقیقتا"برهنه از تفکر و اندیشه‌ی الهی و سرشار از تباهی و بی‌اخلاقی‌ست) عوض کند، بی‌تردید او نه تنها فکرش عوضی‌ست و بلکه خود هم عاریتی و اسیر خودباختگی‌ست. سخن خلاصه این‌که آتش نمرودیان عصر را  همه‌ی باورمندان به انقلاب اسلامی ایران باید به گلستان تبدیل سازند و تا هیزم برای آتش‌افروزان فراهم نشود.

به جویی که یک روز بگذشت آب

به جویی که یک روز بگذشت آب

نسازد خردمند ازو جای خواب

فردوسی

پیام: گوشزدی برای دوراندیشی و هوشیاری

خردمند و پرستیدنِ خداوند

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. حکیم فردوسی در داستان سیاوش بر پرستش خداوند قلم تأکید می‌برَد و چندین بیتِ پربار درین راستا و ازجمله خداترسی (=خشیت) پی‌گذاری می‌کند تا درس دهد همه‌ی ما کرده‌ی حضرت کردگار متعالیم و جالب این است آزارنکردن را در کنار ترس و خشیت از خدا جای می‌دهد تا معلوم کند آزارِ خلق و مخلوقات خدا، چقدر کریه و زشت است. تا تاریخ زنده است، این سخنِ سراسر حکمتِ حکیم الهی هم، با انسان هست:

ز روزِ گذرکردن اندیشه کن
پرستیدنِ دادگر پیشه کن

بترس از خدا و میازار کس
رهِ رستگاری همین است و بس

کنون ای خردمندِ بیداردل
مَشو در گمان پای درکش ز گل

تُرا کردگارست پروردگار
توی بنده و کرده‌ی کردگار

این شعر چنان گویاست که آدم دلش نمی‌آید نظم به‌این‌زیبایی را، به نثر تبدیل کند و استحکام کلام را بشکند. فقط یک جمله بگویم و خلاص! و آن این است این حکیم دین و سخن و ایران‌زمین، خردمند را بیداردل می‌خواهد و این یعنی هر خردمندی، خردمند نیست، خردمندی که دل را -که کانون معنویت و معنا و روحِ زندگی است- به بیرونِ وجودش پرتات بکند و اساساً به آن به بیگانگی برسد، در نگاه فردوسی، خردمند نیست. حتی فردوسی در مصرع بعدی هشدار می‌دهد در پای درکِ خداوند و ره رستگاری، در گِل نباید ماند و در گمان نیز مَباید گیر کرد، چه رسد به این‌که با خدا درگیر هم شد!
> ۱۰  فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه